زِ گریه مَردُمِ چشمام نشسته در خون است
ببین که در طَلَبات حالِ مَردُمان چون است
به یاد لَعلِ تو و، چشمِ مَستِ مِیگونات،
ز جامِ غم مِیِ لَعلي که میخورم خون است
زِ مَشرقِ سرِ کوی، آفتابِ طَلعتِ تو،
اگر طُلوع کند، طالعام همایون است
حکایتِ لبِ شیرین کلامِ فرهاد است
شکنجِ طُرّهیِ لیلی مقامِ مجنون است
دلام بجو، که قد-ات همچو سرو دلجوی ست
سخن بگو، که کلامات لطیف و موزون است
زِ دُورِ باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطر-ام از جُورِ دُورِ گردون است
از آن دمي که زِ چشمام برفت رودِ عزیز،
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
چهگونه شاد شود اندرونِ غمگینام
به اختیار، که از اختیار بیرون است
زِ بیخودی طلبِ یار میکند #حافظ
چو مُفلِسي که طلبکارِ گنجِ قارون است.
غزلِ ۵۳ از تصحیحِ هوشنگِ ابتهاج (کارنامه، ۱۳۹۵)
درباره این سایت